۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

کابوس

دوستمان یک بار پای دخل فلان بانک جوش آورد و به طعنه به خانم بانک گفت "آدم می‌بیند بهتر است پولش را از گاوصندوق شما در بیاورد". خانم بانک هم در جواب تهدید دوست جان گفت:... نه؛ چیزی نگفت...! پوزخند زد! دوستمان فهمید آن پوزخند یعنی "بانک ما با آوردن و بردن یک قران دو زار تو ورشکست نمی‌شود عزیز"! حالا تو هم این را تهدید حساب نکن. غر هم حساب نکن. فکر کن اعتراف است به شکست. فکر کن کلاه از سر برداشتن است به احترام این همه که به تنگم آورده‌ای. فکر کن من را آن‌قدر ترسانده‌ای که دنبال یک سوراخ می‌گردم خودم را بچپانم توش. فکر کن... نه؛ اصلن دمت گرم... ساختن این کابوس مجسم الحق که هنر می‌خواست و تو داشتی.

حالا این را تهدید حساب نکن ولی من اگر بتوانم می‌روم؛ می‌چپم تو یک سوراخی و پشت سرم را هم نگاه نمی‌کنم. وحشت است؛ نه تهدید. آخر پشت سر نگاه کردن همان و کوه نمک شدن همان! پشت سر چیزی نمانده است جز کابوس آن‌چه به انتخابات و بعد از آن گذشت٬ اضطراب دست از پا خطا کردن و گرفتار آمدن به چنگال تیز تو٬ نحوست آزمون دستیاری٬ مبهمِ گزینش‌های دوباره جان گرفته‌ی عقیدتی٬ آن شمشیر داموکلس زلزله بالای سر تهران که چاره‌اش نمی‌اندیشی و تازه به ترکه‌اش مردم را تهدید هم می‌کنی٬ این برگ جریمه‌هایی که داری به آدم‌ها الصاق می‌کنی به جرم رنگ مو و لاک ناخن٬ دهان و زبان‌هایی که ساعت به ساعت فیلتر می شود، قطعنامه‌ها و بی‌کاری و اقتصاد لنگ در هوا٬ بلاتکلیفی...

حالا تو این را تهدید حساب نکن. من را حساب نکن. ما را حساب نکن. گفتم اگر بتوانم می‌روم اما حالا مگر توانسته‌ام؟! تا همین جا هم این همه کار ناتوانسته مانده است روی دستم. اصلن گرم‌ترین "دمت گرم باشد مال همین که نشانم داده‌ای چه ناتوانم، چه حساب نمی‌آیم، چه عددی نیستم! تازه گیرم بروم٬ بانک شما که از آن بیدها نیست که با ما بادهای از نفس افتاده...! من پوزخند تو را پیشاپیش به جان خریده‌ام. راستی؛ یک نامه‌ای چند روز پیش آمده بود دم در خانه. یک تقدیرنامه‌ی رسمی بود از طرف فلان ژورنال معتبر بین‌المللی. گفته بودند من جزو ده درصد بهترین داوران سال گذشته‌شان بودم خیر سرم. که چه؟! خرم به چند؟! پسرک شاگرد اول کنکور و نمی‌دانم چه و چه بود و الان داری نقره‌داغش می‌کنی که فکر نکند علی‌آباد هم... خواستم بدانم اگر این تقدیرنامه هم جرم است٬ بسوزانمش. مردی کن و بگو... بسوزانمش؟

۹ نظر:

  1. سلام
    من یه چند مدتیه که اینجا رو می خونم. از لینکی که داده بودین، رفتم نو آنالز و خیلی تصادفی یه مقاله بسیار بسیار مرتبط با کارم رو تو شماره آخرش پیدا کردم.
    اومدم که مراتب ذوق زدگی و تشکر خودم رو اعلام کنم.
    هرچند اصلن در راستای مود پستتون نیست.

    پاسخحذف
  2. از جنس تهدیدها و پوزخندها و بی تفاوتیها زیاد دیدم اینجا.
    راستی این پوسته یخ خیلی با مزه شده :)

    پاسخحذف
  3. چقدر نثر در این نوشته‌ها شسته‌و‌رفته است و چقدر آدم دلش می‌خواهد به هر کلمه آرام‌آرام توی ذهن‌اش زبان بزند تا طعم‌اش به جا بماند.

    پاسخحذف
  4. گور باباشون بزار تا مي خوان پوزخند بزنند. ما كه كلي هم بهتون افتخار مي كنيم
    راستي خونه نو مبارك ما را از احساس خفگي ناشي از كامنت نگذاشتن اين چند وقت نجات داديد به خدا.

    پاسخحذف
  5. بهار> ممنونم
    سارا> خود این خبر خوبیه وقتی باعث یه دلخوشی بی ربط میشی :) ممنون که گفتی
    مهدی> هوم، زندگی کردن در شرایط تلقین حقارت متاسفانه! مرسی بابت کمپلمان :)
    مریم> چه خوبه که آدم خواننده ی پیگیر و بامحبتی مث تو داشته باشه
    نسیم> اصن یه دلیل تعویض قاب همین بی نصیب نموندن از کامنت های سرکار بود :)

    پاسخحذف
  6. تبريك ميگم بابت خونه جديد. شايد من هم يك فكر ديگه اي كردم ولي فكر كنم دليل اصلي فيلتر كردن ووردپرس اينه كه نميتونن آي پي نويسنده رو پيدا كنند. نميدونم شايد هم دليل ديگه اي داره ولي به هر حال مطمئنم اينجوري نميمونه چون به هر حال كلي وبلاگ ديگه هم هستند كه عرزشي هستند و ممكنه صداشون دربياد.

    پاسخحذف
  7. سلام, نه بابا دست نگهدار. درست است که به قول روباه به شتر اول " می کشند و بعد می شمارند"، اما اینها یادگار بهترین کارهای تخصصی اند،قسمتی از زندگیت که برای دیگران جوانتر درس خوبی است. تبریک میگم.

    پاسخحذف
  8. سلام

    خونه جدید مبارک

    باران

    پاسخحذف